بهترین روش فرزندپروری چیست؟

با وجودی که هر پدر و مادری در آرزوی فراهم ساختن بهترین امکانات در خانه هستند، امّا ممکن است به شیوه صحیحی آن‌ها را در اختیار فرزندانشان قرار ندهند.
بهداشت روانی کودکان به شیوه تعامل والدین با آن ها بستگی دارد. با وجودی که هر پدر و مادری در آرزوی فراهم ساختن بهترین امکانات در خانه هستند، امّا ممکن است به شیوه صحیحی آن ها را در اختیار فرزندانشان قرار ندهند زیرا هنوز روش منحصر به فردی برای تربیت فرزندان اختراع نشده است.

 علتش این است که هیچ دو بچه ای شبیه هم نیستند. تفاوت بین بچه ها بیش از آن چیزی است که ما معمولاً تصور می کنیم. به علاوه، فرهنگ، جامعه، جنسیت و بسیاری عوامل دیگر در تربیت کودکان دخالت دارند.


روش تربیتی شما چگونه است؟

روان شناسان خاطر نشان می کنند که سبک های متفاوتی برای فرزندپروری وجود دارد. آن ها عقیده دارند که سبک های فرزندپروری را می توان بر حسب دو عامل محبت و کنترل پدر و مادر، به چهار دسته تقسیم کرد.


۱) نوع A (کنترل زیاد، محبت کم)

برخی از والدین عقیده دارند که سخت گیری نسبت به فرزندان، بهترین شیوه تربیتی و ضامن موفقیت آن ها در آینده است. در این راستا، برخی از والدین سخت گیری را از اندازه می گذرانند.

آن ها فراموش می کنند که هر کودکی به طور طبیعی تمایل به آزادی و استقلال عمل دارد. سخت گیری بیش از حد، روح آزادی را در کودک از بین می برد و این ایده غلط را در او به وجود می آورد که آزاد و مستقل بودن، نامطلوب است. در دنیای پر رقابت امروز، کودک باید دارای اعتماد به نفس باشد. و این نیز تنها از طریق پشتیبانی والدین به دست می آید.

در شرایطی که پدر و مادر تنها سخت گیری و کنترل و نه عشق و محبت را به کار گیرند، فرزندان شخصیت فردی خود را از دست می دهند و در تصمیم گیری های مناسب در زندگیشان ناکام می مانند زیرا همیشه این پدر و مادر بوده اند که تصمیمات لازم را برای آن ها گرفته اند.

روان شناسان به این پدیده، فرزندپروری قدرت طلبانه می گویند. کودکانی که دارای والدین قدرت طلب باشند، استقلال لازم را به دست نمی آورند و در شرایطی که نیازمند تصمیم گیری باشند، دچار اضطراب می گردند. آن ها تمایل پیدا می کنند که در تمام فعالیت ها نقش دوم را بازی کنند.

این کودکان در بزرگسالی نمی توانند نقش رهبری را بر عهده بگیرند. همیشه این احتمال وجود دارد که آن ها در کلیه زمینه ها احساس زیردستی نسبت به دیگران داشته باشند. در واقع، این کودکان هرگز نخواهند توانست به اهداف مورد نظر خود در زندگی دست یابند.


۲) نوع B (کنترل کم، محبت زیاد)

این نوع دیگری از فرزندپروری است که در آن، والدین عشق و محبت بیش از اندازه، بدون اعمال کنترل های لازم را ابراز می دارند. این گونه پدر و مادرها، تحت تأثیر این کج فهمی و سوء برداشت که «روان شناسان با تنبیه مخالفند»، از به کار بردن هر نوع تنبیهی اجتناب می کنند. در واقع، کودکان بر حسب رفتار و اعمالشان، به تنبیه متناسب نیاز دارند.

تشویق و تنبیه تنها شیوه ای است که باعث می شود کودک بین آنچه درست و آنچه نادرست است فرق قائل شود. از طریق تشویق و تنبیه والدین است که ارزش های فرهنگی فرا گرفته می شوند. اگر شرایط ایجاد کند کودک به تنبیه نیاز دارد. اشتباه عمومی این است که از یک طرف، بسیاری از والدین در تنبیه کردن رفتارهای ناسازگار و ناهمخوان نشان می دهند.

کودکی در یک موقعیت برای کاری که کرده است توبیخ می شود و در موقعیت دیگر، انجام همان کار یا نادیده انگاشته می شود و یا حتی مورد تشویق قرار می گیرد. این کار، کودک را گیج می کند و مورد مخالفت روان شناسان قرار دارد. از طرف دیگر، برخی از والدین، حتی در شرایطی که کودک باید تنبیه گردد، از این کار سرباز می زنند و یا با او مخالفت نمی کنند.

روش صحیح و متعادل، پذیرش فرزند و محبت به او، و در عین حال تنبیه او به خاطر برخی کارهاست. این رفتار به کودک این حس را القاء می کند که والدین دوستش دارند امّا برخی رفتارها و اعمال او را تائید نمی کنند. در شرایط نوع B ، کودک احتمالاً لوس بار می آید و الگوهای رفتاری ضداجتماعی و مجرمانه از خود نشان می دهد.


۳) نوع C (کنترل کم، محبت کم)

کودک نمی تواند در خلاء عاطفی رشد یابد. اگر والدین هیچگونه عشق و محبتی نشان ندهند، زندگی برای کودک بی ارزش و بی ثمر می شود. کودکان به طور طبیعی بیشتر هیجانی و احساسی هستند تا عقلانی و منطقی. رشد صحیح شخصیت از ترکیب هماهنگ این دو صورت می گیرد.

هنر این ترکیب، تنها در صورتی که والدین بتوانند محبت و کنترل را به نسبت صحیح به فرزندشان نشان دهند، به دست می آید. هنگامی که والدین رفتار فرزند را کنترل کنند، او درک می کند که کنترل کردن برای یک زندگی اجتماعی آرام، کاملاً ضرورت دارد.

به همین ترتیب، فرزندان نیاز به محبت دارند. هنگامی که فرزند احساس خطر می کند، آغوش مادر به او اطمینان و آرامش می بخشد. تماس بدنی بین مادر و کودک، مطمئناً نخستین شاخص عشق و محبت نزد فرزند است.

همچنان که کودک بزرگ تر می شود، کلمات اطمینان بخش مادر، جای آغوش او را می گیرد. نیازی به ذکر این نکته نیست که بیان عشق و محبت، ضرورت قطعی برای رشد سالم فرزند دارد و در غیاب آن، شخصیت کودک دچار اختلال خواهد شد.

کودکانی که دچار فقر و محرومیت هیجانی و عاطفی باشند نمی توانند شریک خوبی در زندگی زناشوئی باشند زیرا پیوند موفق بین زندگی دو فرد از طریق عشق برقرار می گردد.

بنابراین، هیجانات باید به شیوه قابل قبولی تنظیم و کنترل گردند. کنترل والدین، راهنمایی لازم برای بیان احساسات و هیجانات را در اختیار فرزندان قرار می دهد.

همچنین ساختار لازم که احساسات در چهارچوب آن بروز داده شوند را در اختیار می گذارد. فرزندپروری بدون کنترل و محبت، مطلوب نیست. به این دلیل است که روان شناسان این نوع فرزندپروری را «غافل و بی مبالات» می نامند.


۴) نوع D (کنترل زیاد، محبت زیاد)

از آنچه تا کنون گفته شد کاملاً روشن است که بهترین شیوه فرزندپروری آن است که همراه با کنترل مناسب و محبت کافی باشد. والدین باید بین کودک به عنوان یک انسان از یک سو و رفتارهای کودکانه او از سوی دیگر، تفاوت قائل شوند.

والدین نوع D این فرق را بین کودک و اعمالش قایل می شوند. آن ها کودک را به خاطر رفتارهای پسندیده اش تشویق و به خاطر اعمال ناپسندش تنبیه می کنند.

این والدین رفتار سازگار و همخوانی در ارتباط با فرزندانشان دارند. آن ها فرزندشان را با تنبیه به خاطر رفتاری در یک روز و تشویق به خاطر همان رفتار در روز دیگر، گیج نمی کنند. کودکان نیز همانند همه ما، رفتارهای سازگار را بسیار آسان تر از رفتارهای نامتعادل درک می کنند.

مهم ترین نکته در اینجا این است که هنگامی که کودک برای رفتارش تنبیه شد درک می کند که پدر و مادرش هنوز به او به عنوان یک فرد عشق می ورزند.

نقطه مقابل این، هنگامی است که والدین به طور کلی فرزند را طرد کنند. هنگامی که فرزند حس کند که والدین او را به طور کامل از خود رانده اند، احساس تنهایی و درماندگی خواهد کرد.

این امر می تواند باعث کاهش اعتماد به نفس کودک گردد و به افسردگی، پرخاشگری، قطع عضو و حتی خودکشی او بیانجامد. روان شناسان، فرزندپروری نوع D را «موثق» می نامند.

چند واقعیت علمی درباره عشق

02

چند واقعیت علمی درباره عشق
چند واقعیت علمی درباره
چند واقعیت علمی درباره عشق


دکتر ملانی گرینبرگ

زندگی بدون عشق همچون درختی بی بار و برگ است.
جبران خلیل جبران

عشق از جمله هیجانات بسیار مهم زندگی است که درعین‌حال سوءتفاهم‌های بسیاری درباره آن وجود دارد. مغز انسان ها به طور طبیعی برای ارتباط با دیگران سیم کشی شده است. ما تنهایی و طرد را همچون خطراتی دردناک برای بقا تجربه می کنیم. به خاطر دلایل زیستی و فرهنگی ما بر این باوریم که نیازمند تجربه کامل عشقی ماندگار هستیم. با این وجود در واقع عشق لزوماً وضعیتی تغییرناپذیر و ماندگار یا چیزی که بیرون از خود پیدا کنیم نیست. بلکه موضوع این است که پتانسیل عشق درون ما قرار دارد و عبارت است از این که اراده و تمایل ما به دوست داشتن دیگران و اهمیت دادن به آنها. عشق طولانی مدت به طور خودکار به وجود نمی آید بلکه نیازمند تلاش جدی است یعنی خودخواهی نکنیم و از آسیب پذیری نترسیم. در پایین ده واقعیت علمی درباره عشق بیان می شود که می تواند به شما کمک کند بدانید عشق واقعاً چه چیزی است و چه چیزی نیست.

1) عشق با اشتیاق یا شهوت فرق دارد.

هرچند جذابیت جسمانی بخش مهمی از عشق برای بسیاری از ما است، عشق هیجانی متفاوت از شهوت است. برای همین است ما عاشق هرکسی که برایمان جذاب است نمی شویم. مطالعاتی که در آن مغز اسکن شده است نشان می دهد ما شهوت را در بخش های انگیزش/پاداش مغز نشان می دهیم در حالی که عشق بخش های مربوط به مراقبت و همدلی را فعال می کند.

2) عشق هم احساسی آنی و هم یک وضعیت ذهنی طولانی مدت است.

پژوهش های جدید نشان می دهد ما عشق را در لحظه تجربه آن از عمق جان و مثل همدلی و صمیمیت عمیق تجربه می کنیم. قلب عاشق و معشوق با ریتمی مشابه می زند. در آن لحظه ارتباط افراد عاشق حالت های چهره، بدن و ریتم های بدنی همدیگر را تقلید می کنند. ز سوی دیگر عشق می تواند یک وضعیت ذهنی و هیجانی پایدار باشد که ما در آن عمیقاً درباره بهزیستی فردی دیگر دغدغه داریم، رنج او را تحمل نمی کنیم و با مواظبت از او تسکین پیدا می کنیم و شادی او شادی ما می شود. شاهد این ماجرا همه والدینی است که در جشن فارغ التحصیلی فرزند خود احساس غرور و شادمانی می کنند!

3) ساختن رابطه عاشقانه پایدار محتاج تلاش است.

فرا تحلیل (یعنی تحقیقات گوناگون را خلاصه کردن) بهترین مطالعاتی که درباره روابط عاشقانه پایدار انجام شده است تعدادی از الگوهای رفتاری زوج های با عشق ماندگار را مشخص کرده است. این زوج ها وقتی کنار هم نیستند درباره هم به طور مثبت فکر می کنند، از رشد شخصی همدیگر حمایت می کنند و تجربیات مشترکی با هم دارند که از طریق آن می توانند همدیگر را بیشتر و بهتر شناخته و از این دانش در جهت بهبود رفتار مثبت خود استفاده کنند.
 
4) ما فعالانه می توانیم ظرفیت خود برای عشق ورزی را افزایش دهیم.

پژوهش‌هایی که درباره توجه آگاهی و شفقت به خود انجام شده است نشان می دهد که انجام این راهبردها می تواند ماه ها مغز ما را مثبت تر و همدل تر کند. راهبانی که به طور منظم تمرین ذهنی شفقت را انجام می‌دهند ریتم فعالیت مغزی متفاوتی را در مقایسه با نوآموزان یا افراد عادی دارند. تمرین توجه آگاهی و شفقت فعالیت مناطق مغزی مرتبط با هیجان های مثبت و همدلی را افزایش می و فعالیت مناطق مربوط به ترس را کاهش می دهد. این فعالیت ها همچنین ارتباطات درون مغزی را افزایش می دهد- الگوی مغزی که در افراد دارای دلبستگی ایمن دیده می شود.

5) عشق فقط در مغز نیست

بسیاری از پژوهش ها نشان می دهد که ارتباط عاشقانه برای سلامت جسمانی طولانی مدت ضروری است. تنهایی و فقدان ارتباط های اجتماعی طول عمر ما را مثل سیگار کشیدن کاهش می دهد. عضو مسجد، کلیسا یا کنیسه یا یک گروه اجتماعی بودن تأثیر تنهایی و فقدان ارتباط را کاهش می دهد. مخصوصاً در مورد مردان ازدواج سلامت طولانی مدت را کاهش و مرگ همسر خطر مرد زودهنگام را افزایش میدهد. ما نمی دانیم وقوع چنین پدیده‌ای آیا به خاطر ارتباط جسمانی و هیجانی است یا به خاطر آن که همسران یکدیگر را به تغذیه کافی و مراجعه به دکتر ترغیب می کنند.

6) اگر روی عشق ورزی تمرکز کنیم می توانیم آن را بهبود ببخشیم.
 
وقتی توجه خود را روی احساسات عاشقانه و رفتارهایی که برای محبوبمان انجام می دهیم متمرکز کنیم یک مارپیچ مثبت حسن تفاهم، شادمانی و عمل متقابل را شروع می کنیم. بگذارید روشن تر بگویم ما همه می‌خواهیم مورد قدردانی، مراقبت و درک متقابل قرار بگیریم. پژوهش ها درباره قدردانی نشان می دهد که نشان دادن قدردانی به صورت کلامی با رفتاری هم در قدردان و هم در فرد مورد قدردانی قرارگرفته هیجان های مثبت ایجاد می کند.

7) عشق یک کمیت ثابت نیست

عشق ورزیدن زیاد به یک نفر به معنای آن نیست که شما نسبت به دیگران کمتر عشق ورزی می کنید. در واقع برعکس این فکر درست است. عشق ظرفیتی است که می توانید با مراقبت ذهنی، اشتغال خاطر هیجانی و اعمال مراقبت گرانه درون خود بسازید. وقتی ما روی احساسات عاشقانه خود به فرد دیگری تمرکز کرده و طعم آن را می چشیم، احساس رضایتمندی و ارتباط حاصل از آن می تواند باعث شود که برای عشق ورزی به طور کلی انگیزه بیشتری پیدا کنیم.

8) عشق نامشروط نیست

یکی از پیش شرط های عشق ورزی احساس امنیت و اعتماد است. برای آنکه ارتباطی عاشقانه و همدلانه برقرار کنید بایستی که بخش قشر پیشانی مغز شما به بخش بادامه مغز شما-مرکز هشدار مغز- پیامی با این محتوا بفرستد: واکنش جنگ یا گریز را متوقف کن. افرادی در دوران کودکی تجاربی مثل مورد غفلت قرار گرفتن، آزاردیدگی یا تجربیات آسیب زننده دیگری که به دلبستگی ایمن ضربه می زند را تجربه کرده اند در متوقف کردن واکنش جنگ یا گریز مشکل دارند. آنها به همین جهت نمی توانند برای عشق ورزی به قدر کافی احساس امنیت کنند. چنین خصلتی می تواند به واسطه رواندرمانی یا بودن با شریک عاطفی که به طور مکرر اعتماد و مراقبت از خود نشان میدهد اصلاح شود. با این حال اگر بیان مکرر حس مراقبت و اهمیت دادن از سوی شما نمی تواند موجب اصلاح این وضعیت در همسر یا نامزد شما شود آن موقع بهتر است به طور جدی به فکر راهکار دیگری مثل جدایی یا مشاوره گرفتن از روانشناس باشید.

9) عشق ضرورتاً ابدی نیست ولی می تواند اینطور باشد

ما می دانیم که عشق غیرقابل تغییر و ثابت ممکن است اما بهنجار و رایج نیست. در واقع برخی نظریه‌پردازان حتی ایده «خود» غیرقابل تغییر و ثابت را به چالش کشیده اند. ما همان فرد ده سال قبل نیستیم. تجربیات زندگی می تواند وضعیت زیستی، فکری و رفتاری ما را تغییر دهد؛ بنابراین وقتی یک فرد نیاز به تغییر دارد یا افراد در جهت های متفاوتی رشد می کنند روابط ممکن است به مشکل بربخورند. روانشناسی به نام آرت آرون و همکارانش در پژوهش های خود نشان داده اند که تنها در بخش کوچکی از افراد عشق شدید و طولانی -مثل روزهای اول عشق- به محبوب پیدا می شود.

به طور خلاصه عشق برای زنده ماندن تا حدودی نیازمند گل خریدن و هدیه دادن به معشوق و تا حدودی نیازمند تعهد و تلاشی دید است. ما می توانیم به افراد زیادی عشق بورزیم و عشق ما را سالم تر و شادمان تر می کند.

منبع:
PSYCHOLOGYTODAY.COM

چه چیزی باعث افسردگی می‌شود؟ افسانه‌هایی درباره عدم تعادل شیمیایی


چه چیزی باعث افسردگی می‌شود؟ افسانه‌هایی درباره عدم تعادل شیمیایی
چه چیزی باعث افسردگی می‌شود؟ افسانه‌هایی درباره عدم تعادل شیمیایی

دکتر تاد کاشدان
من هر وقت برنامه پرطرفدار اخبار شبانه در شبکه NBC را می‌بینم، میدانم که این برنامه 30 دقیقه‌ای چیزی بیش از اخبار روز دنیا را عرضه می‌کند. NBC از من می‌خواهد تا باور کنم به لحاظ بالینی افسرده‌ام، درونم از زهر کلسترول فاسد شده است و عملکرد جنسی من نابسنده است. چرا؟ چون در هر پیام بازرگانی برنامه اخبار انواع و اقسام قرص‌های شرکت‌های داروسازی با حرارت تبلیغ می‌شود. به لطف عمل لیزیک (یکی از بهترین تصمیماتی که در عمرم گرفته‌ام) و فونت 6 آریال در نرم‌افزار ورد، اثرات جانبی قرص سیمباتا (Cymbalta) را با موشکافی بررسی خواهم کرد.

شاید شما فکر کنید که استفاده از قرص مناسب شر افسردگی را کم می‌کند و شادی و سعادت را به ارمغان می‌آورد. اگر این‌طور فکر می‌کنید نگاهی به اثرات جانبی سیمباتا برای شما مفید خواهد بود:

• حالت تهوع
• احساس درد در قسمت فوقانی معده
• هذیان
• بیش واکنش دهی
• ضربان قلب ناجور یا سریع
• رعشه
• خونریزی نامعمول
• ادرار دشوار یا دردناک
• مشکلات حافظه
• از دست دادن تعادل
• تشنج

سیمباتا اکنون مثل روزهای اول تبلیغ شدنش نوشدارو به نظر نمی‌رسد و ویژگی‌های ذکرشده آن برای کمک به فردی که در اعماق غم، از خود بیزاری، از دست دادن علاقه، تنهایی، توجه به مشکلات و افکار خودکشی گیر افتاده ایدئال نیست. به‌بیان‌دیگر در این مورد انگار درمان بدتر از درد است.

در عالی‌ترین کتابی که تاکنون درباره افسردگی منتشرشده است: ریشه‌های تکاملی همه‌گیری افسردگی (The Depths: The Evolutionary Origins of the Depression Epidemic.) دکتر جاناتان روتنبرگ می‌نویسد: نظریه عدم تعادل شیمیایی افسردگی اشتباه است. بله توجه به عوامل زیست‌شناسی برای درک افسردگی مهم است ولی اشتباه خواهد بود اگر فرض کنیم که عوامل شیمیایی باعث وقوع، تداوم و شدت یافتن رنج افسردگی می‌شود. علم روانشناسی کمی پیشرفت کرده و ما اکنون می‌دانیم که دیدگاه‌ها، انتظارات، انتخاب‌ها و الگوهای رابطه و افکار ما و نیز راهبردهایی که برای تنظیم هیجان به کار می‌بریم همه و همه بر سلامت روان‌شناختی ما اثر می‌گذارد. عدم تصدیق چنین دانشی باعث می‌شود تا اصلاً نتوانید وضعیت خودتان را بررسی و آزمون کنید.

من به‌هیچ‌وجه در پی گفتن این حرف نیستم که باید افراد مبتلابه افسردگی را سرزنش کنیم. من این مقاله را با اشاره به تبلیغات خطرناک شرکت‌های داروسازی شروع کردم که رنج روان‌شناختی را نوعی مرض زیست‌شناختی به تصویر می‌کشند که تنها آن‌ها می‌توانند درمانش کنند. پژوهش‌های زیادی وجود دارد که نشان می دهد پزشک‌های محلی و عمومی هم تحت تأثیر شرکت‌های داروسازی مشابهی هستند و این باور را تقویت می‌کنند که افسردگی یک بیماری زیست‌شناختی است که می‌توان با مصرف قرصی کوچک آن را درمان کرد.

اجازه بدهید تا به‌عوض چالش با باورهای شما درباره نظریه عدم تعادل شیمیایی افسردگی، کنجکاوی شمارا تحریک کنم و پژوهش در حال انتشار دکتر برت دیکون و همکارانش را با شما در میان بگذارم. آن‌ها در پژوهش خود 91 مشارکت‌کننده داشتند. این مشارکت‌کنندگان در زمان پژوهش به لحاظ بالینی افسرده بودند و یا قبلاً یک‌بار مبتلا به افسردگی شده بودند. برای آنکه پژوهش معتبر به نظر بیاید، دکتر دیکون ئ همکارانش از هرکس یک آزمون سریع افسردگی گرفتتند که بر اساس آن می‌شد گفت آیا میزان سروتونین افراد در مقایسه با دیگر عصب رسانه‌ها، به‌طور ناهنجاری پایین است یا نه. برای آنکه این آزمون رسمی به نظر بیاید آن‌ها از بزاق افراد نمونه گرفتند و بعد با احتیاط درون یک جعبه برچسب دار گذاشتند تا به آزمایشگاه برده شود. بعد از مدتی هرکسی یک برگه جواب آزمایش پر از جزئیات گرفت. به نصف افراد گفته شد که سطح سروتونین آن‌ها مشکل‌دار است و تبیین روشن شیمیایی برای افسردگی آن‌ها وجود دارد. به نصف دگر گفته شد که سطح سروتونین آن‌ها عادی است و افسردگی آن‌ها را نمی‌توان صرفاً بر اساس وضعیت شیمیایی مغز تبیین کرد.

سؤالی بزرگ: وقتی به افراد گفته شد که تبیینی زیست‌شناختی برای افسردگی آن‌ها وجود دارد چه بر سر آن‌ها آمد؟

جواب: اتفاق‌های بد. آن‌ها نسبت به بهبودی خود بدبین شدند. اعتماد آن‌ها به خودشان برای تدبیر و تنظیم خلق منفی خودشان کمتر شد (فرد افسرده همیشه چنین نگاهی به خود دارد). این فکر که افسردگی آن‌ها نتیجه مشکلی در مغز آن‌هاست ذره‌ای از قدرت داغ ننگ افسردگی در فکر آن‌ها را کم نکرد یا از خودسرزنش گری آن‌ها نکاست. آن‌ها دیگر باور نداشتند که رواندرمانی راهبردی معتبر و مفید برای درمان افسردگی آن‌ها است و در مقابل آماده بودند تا از درمان دارویی استفاده کنند. انعطاف‌پذیری آن‌ها در بررسی گزینه‌های درمان کمتر شد و امیدشان نسبت به رهایی از چنگال افسردگی کاهش پیدا کرد.

زمان آن رسیده تا با داستان علمی تخیلی که شرکت‌های داروسازی ترویج می‌دهند محکم‌تر برخورد کنیم. آنچه چالش با آن‌ها را دشوار می‌کند این حقیقت است که این شرکت‌ها فقط در سال 2004 پنجاه‌وهفت و نیم میلیارد دلار برای ترویج داروهای خود خرج کرده‌اند و اعداد رفته‌رفته بزرگ‌تر شده و می‌شوند. اگر ما دغدغه کاهش رنج‌های بشر را داریم وقت هشدار دادن و اطمینان یافتن از این نکته رسیده که هرکسی با یافته‌های علمی آشنا بشود. ما خوشبختانه دانشمندانی داریم که علاقه‌مندند برای پیشروی درراه حقیقت و دانایی با شرکت‌های قدرتمند داروسازی و باورهای قدرتمند زیان‌بخش مبارزه کنند.

منبع:
http://www.psychologytoday.com/blog/curious/201403/what-causes-depression-myths-about-chemical-imbalances

گفتار درمانی چیست؟

 روانشناسی کودک و نوجوان گفتار درمانی

مقدمه ای بر گفتار درمانی

 

یکی از ارزنده ترین توانایی هایی که انسان در طی تکاملش کسب کرده توانایی ارتباط از طریق گفتار است بدون اینکه آگاهی نسبت به چگونگی درک یا تولید این فرایند بسیار پیچیده داشته باشد. بدون شک این توانایی یکی از ضروری ترین نیاز های زندگی است به طوری که بروز هر گونه مشکل در این توانایی می تواند منجر به ناتوانی ها و محدودیت هایی در زندگی فردی و اجتماعی شود. تصور کنید از کسی درخواستی دارید و می دانید که چه می خواهید بگویید ولی نمی دانید چگونه باید بگویید (شبیه اینکه از شما بخواهند به زبان نا آشنایی صحبت کنید). یا تصور کنیدهر بار هنگام صحبت کردن به طور نا خواسته عضلاتتان سفت شده و نفستان گیر کند و نتوانید راحت و روان صحبت کنید؛ و بسیاری از مشکلات دیگر که از بدو تولد تا سنین کهنسالی می توانند به نحوی ارتباط را با مشکل مواجه کنند. اگر شاهد چنین مشکلاتی بودیم چاره چیست؟ گفتار درمانی علمی است که به طور تخصصی به این مشکلات می پردازد و در طول سالیان متمادی پیشرفت های چشمگیری در زمینه ی شناسایی، ارزیابی و درمان چنین اختلالاتی داشته و دارد. متخصصان گفتار درمانی در طول تحصیل با فیزیولوژی و آناتومی اندامهای گفتاری و همچنین مباحث زبانشناسی و روانشناسی آشنا می شوند و در نتیجه می توانند از جوانب مختلف اختلالات مربوطه را بررسی کرده و راهکار متناسب با آن را ارائه دهند.

گفتاردرمانی یا آسیب‌شناسی گفتار و زبان رشته‌ای از علوم توانبخشی است که به بررسی ماهیت انواع اختلالات گفتار و زبان و نیز روشهای تشخیص و درمان این اختلالات می‌پردازد. ارزیابی و تشخیص اختلال در بلع را نیز در حیطه تخصص متخصصان گفتار درمانی می‌دانند.


تعریف مختلف گفتار درمانی

  • گفتار درمانی: رشته ای از علوم توانبخشی که به بررسی، ارزیابی و درمان انواع اختلالات گفتار و زبان می پردازد.
  • گفتار: قسمتی‌ از زبان‌ است‌ که‌ در آن‌ برای‌ انتقال‌ افکار و مفاهیم‌ به‌ دیگران‌ از صداها، ترکیب‌ منظم‌ و با قاعده‌ آنها استفاده‌ می‌کنیم‌.
  • زبان‌: عبارت‌ است‌ از وسیله‌ای‌ که‌ باعث‌ انتقال‌ افکار و مفاهیم‌ به‌ دیگران‌ می‌شود مانند: صحبت‌ کردن‌، نوشتن‌، اشارات‌، پانتومیم‌ و…
  • صدا: عبارت‌ است‌ از ارتعاش‌ هوا در نتیجه ی ارتعاش تارهای‌ صوتی‌ که وسیله ای است برای انتقال گفتار.
  • تار های صوتی: وسیله‌ای‌ برای‌ ایجاد صداهای‌ لازم‌ در گفتار، بدون‌ استفاده‌ از ارتعاش‌ تارهای‌ صوتی‌ حرف‌ زدن‌ انسان‌ به‌ نجوا تبدیل‌ می‌شود.

 

 

حیطه های مورد مداخله

 به طور کلی علم گفتار درمانی به انواع اختلالات ارتباطی از جمله اختلالات گفتار و زبان می پردازد که در ادامه به توضیح هر کدام می پردازیم همچنین یکی دیگر از حیطه های مورد مداخله اختلال در بلع می باشد.

  • تاخیر در گفتار و زبان

افرادی دارای این مشکل هستند که به دلایل مختلف ازقبیل ناشنوایی- عقب ماندگی ذهنی – فلج مغزی دیرتر از حد طبیعی شروع به صحبت می کنند و گفتاروزبانشان درحدسنشان نمی باشد.

  • اختلالات روانی گفتار

اختلالاتی که گفتار فرد را از حالت روان و عادی خارج می کند، افرادای که لکنت زبان وپریده گویی دارند جزءاین گروه هستند:

  1. لکنت زمانی اتفاقی می افتد که درروند طبیعی گفتار وقفه های غیر طبیعی وناگهانی بواسطه تکرار و بازگویی، کشیده گویی (طولانی ادا کردن صدا ها)، میا نپرانی (صداهای اضافی بین کلمات) گیر (قفل) ورفتارها ی وابسته ایجاد می شود.
  2. پریده گویی: زمانی اتفاق می افتد که میزان تکلم دچاراشکال شود و گفتارفرد بیش از حد سریع باشد و فرد نتواند به صورت منسجم و روان صحبت کند.
  • اختلالات صوت

زمانی اختلال صوتی وجود دارد که کیفیت، زیروبمی، بلندی و انعطاف پذیری صوت فردی متفاوت ازصوت افراد، جنس، سن، گروه وفرهنگ مشابه وی باشد. وجود یاعدم وجوداختلال صوت ومیزان آن نسبت به قضاوت شنونده متفاوت است. بنابراین کودکان، والدین، بزرگسالان و آسیب شناسان گفتار و زبان وجود یا عدم وجود اختلال را بر طبق نیازها و زمینه خود تعیین می کنند.

الف ) طبقه بندی اختلالات صوت بر اساس علت شناسی

۱- عضوی: در نتیجه ی مستقیم تغییرات عضوی و بیماری های مجرای صداسازی هستند.
۲- عملکردی: در نتیجه ی استفاده ی نادرست از ساز و کار صداسازی هستند.
۳- عصب شناختی: در اثر اختلال در سیستم عصبی مرکزی یا محیطی ایجاد می شوند.

ب) علائم اختلالات صوت شامل موارد زیراست:

۱-گرفتگی صوت ۲- نفس آلودگی صدا ۳- خستگی صوتی ۴- کاهش دامنه آواسازی
۵- بی صدایی ۶- قطع زیروبمی ۷- صدای زیرنامناسب ۷- آواسازی توام باتلاش وکوشش ۸ – لرزش

  • زبان پریشی

نوعی اختلال زبانی که به علل مختلف از جمله: سکته مغزی، تومر، ضربه مغزی و … می تواند ایجاد شود و در نتیجه به فرایند های درک و یا بیان زبان آسیب وارد می کند.

انواع زبان پریشی (آفازی):

۱- آفازی ورنیکه ۲- آفازی بروکا ۳- آفازی انتقالی ۴- آفازی ترانس کورتیکال حسی۵- آفازی گلوبال ۶- آفازی ترنس کوتیکال حرکتی ۷-آفازی آنومی ۸-آفازی ترنس کورتیکال مختلط

براساس نوع آفازی ممکن است این علائم دیده شود: پارافازیا – اختلال تکرار – اختلال درخواندن ونوشتن – اختلال دردرک وبیان – اختلال درنامیدن

  • اختلالات تشدید

تشدید زیر مجموعه کیفیت صوت است در اختلالات تشدید دراثر اختلال در عمکرددریچه کامی- حلقی به علل مختلف فرایند تشدید به درستی انجام نمی شود و به عبارت دیگر توازن خیشومی – دهانی بهم خورده است.

انواع اختلالات تشدید عبارتند از

۱- خیشومی شدگی بیش ازحد: تشدید بیش ازحد هوا درحفره بینی که ممکن است همراه با خروج هوا ازبینی باشد یا نباشد.دراین حالت ممکن است برای جلوگیری از خروج هوا درپرده های بینی حرکات انقباضی دیده شود.

۲- خیشومی کمتراز حد: تشدید صداهای خیشومی درحفره بینی یا صورت نمیگیرد یا بسیار کم است.

۳- مختلط: به علت اتصال حفره های بینی وانسداد درقسمت خلف یا قدام بینی هردوحالت خیشوم شدگی وجود دارد.

  • اختلالات تولید یا تلفظ صداها :

اختلالات تولیدی مشخصا ً بیش از هر نوع عارضه گفتاری وقت وتوجه آسیب شناسان گفتار را به خود مشغول میکند و تقریبا ۸۰ درصد موارد اختلالات گفتاری را تشکیل میدهد. اینگونه افراد درتولیدو بیان همخوانها (صامت) و واکه ها (مصوت) مشکل دارند وبه صورت های زیر بیان می شوند:

۱-حذف: یعنی یکی ازهم خوانها را حذف می کنند. (خس به جای خرس)

۲-خرابگویی: دراین نوع خطا گوینده به جای صدای هدف یک صدا ی غیرمشخص تولید می کند.(صدای “ث” عربی در سلام)

۳-افزودن:  دراین حالت یک صدا یا هجا ی نابجا را وارد واژه یا هجای اصلی می نماید (قوه ری به جای قوری)

۴-جانشینی: دراین گونه خطاها گویند یک صدای استانداردبه غلط جانشین صدای هدف می کند. (تتاب به جای کتاب)

  •  اختلالات یادگیری  یا خواندن و نوشتن

اختلالی که در آن علی رغم وجود هوش طبیعی عملکرد زبان نوشتاری، خواندن و یا ریاضیات به طور قابل توجهی کمتر از حد مورد انتظار برای فرد است. که جنبه ی خواندن و نوشتن جزء حیطه ی مورد مداخله ی گفتار درمانی است و اصلاح دیگر آن نارساخوانی (dyslexia) نام دارد.

  • اختلالات بلع

اختلال در انتقال طبیعی لقمه ی غذایی از حفره ی دهان به معده که می توانند به دلایل متعددی از جمه: سکته مغزی، ضعف عضلانی، ضربه ی مغزی، بیماری های عصبی – عضلانی و … ایجاد شود.

اهداف گفتار درمانی

  • —کمک به افرادی که اختلالات تلفظی دارند.
  • —کمک به بیمارانی که اختلال در صوت یا حنجره دارند.
  • —کمک به بیمارانی که بدلیل آسیب مغزی زبان پریش شده اند.
  • —یاری به ناشنوایان برای برقراری ارتباط کلامی
  • —کمک به طیف گسترده ای از عقب ماندگان ذهنی و سایر کودکانی که به هر دلیلی در اکتساب گفتار و زبان مشکل دارند.
  • کمک به افرادی که در عمل بلع مشکل دارند.
  • راهنمایی و ارائه ی راهکار به افرادی که دچار لکنت یا سایر اختلالات روانی گفتار هستند.
  • —توصیه و مشاوره به افراد جامعه برای پیشگیری از اختلالات ذکر شده

خستگی و افسردگی، علت کابوس دیدن

 تازه های علمی روانشناسی روانشناسی بزرگسالان روانشناسی خواب روانشناسی شناختی


به نقل از خبرگزاری مهر، بر اساس یافته محققان علائم افسردگی و بی خوابی از قوی ترین فاکتورهای داشتن کابوس های مکرر شبانه است.

نتایج یک مطالعه جدید نشان می دهد که ۳٫۹ درصد از شرکت کنندگان در مطالعه، که ۴.۸ درصد مرد و ۲٫۹ درصد زن بودند، در طول مدت ۳۰ روز قبل از ارزیابی، دیدن کابوس های مکرر را گزارش کردند.

کابوس های مکرر از سوی ۲۸.۴ درصد شرکت کنندگان مبتلا به علائم شدید افسردگی و ۱۷.۱ درصد افراد مبتلا به بیخوابی مکرر گزارش شده بود.

تحلیل های بعدی نشان داد که قوی ترین عوامل تاثیرگذار بر ریسک کابوس های شبانه، بیخوابی، خستگی و افسردگی می باشد.

به گفته «نیلز سندمن»، محقق مرکز علوم عصب شناختی دانشگاه تورکو فنلاند، «مطالعه ما نشان می دهد که رابطه مشخصی بین سلامت بدن و کابوس وجود دارد.»

طبق گزارشات آکادمی علوم پزشکی خواب آمریکا، کابوس ها رویاهای واضح، واقعی و مختل کننده ایی هستند که معمولاً تهدیدی برای بقای زندگی و امنیت فرد محسوب می شوند و غالباً همراه با احساس اضطراب، ترس یا وحشت هستند.

تیم تحقیق «سندمن» داده های مربوط به دو جمعیت مستقل بزرگسال که در سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۱۲ مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته بودند را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند. شرکت کنندگان شامل ۱۳,۹۲۲ فرد بزرگسال بین ۲۵ و ۷۴ سال بودند. ۵۳ درصد آنها را زنان تشکیل می دادند. تحقیق شامل ارزیابی پرشسنامه ارسالی از طریق ایمیل برای شرکت کنندگان و گزارشات پزشکی افراد موجود در مراکز درمانی اولیه محلی بود.

در این مطالعه کابوس های گهگاهی در ۳۰ روز قبل از شروع تحقیق، توسط بیش از ۴۵ درصد از شرکت کنندگان گزارش شده بود، و ۵۰.۶ درصد هیچ کابوسی را گزارش نکردند.